تو رو از آبنبات ساختن

بدون عنوان

یکی از چیزایی که فکرمو مشغول کرده سطح وطن پرستی ات هست .. دیدن متن مامان ترمه تو مسابقه انتخاب اسم بهانه ای شد که امروز برات از این موضوع بنویسم .. می دونم قرار نیست همه ایدئولوژی های تو رو من تنظیم کنم می دونم دیده ها و شندیده هات خیلی رو احساساتت تاثیر خواهند گذاشت اما از اونجایی که همیشه معتقدم مادر یه نقش کلیدی داره و تو هر چیزی که هر انسانی بهش اعتقاد داره یا نداره .. رد پایی از مادرش هست .. سبب می شه که به وطن دوستی ات هم فکر کنم وقتی این همه علاقه مامان ترمه رو به کشورمون  می بینم از حودم می پرسم منم می شه که کاری کنم که هلیا کشورشو دوس داشته باشه ؟ ٱحه راستش خودم دیگه دوستش ندارم دستم نمی رسه وگرنه تا حالا رفته ...
29 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

  دیشب .. نصفه شب .. طاق باز خوابیده بودم ..اومدی روم خوابیدی .. بغلم کردی .. چلپ چلپ ماچم کردی .. حالی می کنیم با هم ... عاشقمی .. تو مهد هم راه می ری تمام بچه ها رو می بوسی ... فوق العاده خوش رویی ..نازشونم می کنی .. ارتباطات اجتماعی ات بیستتتتتتتتتتتتتتتتتت ... بابا می گه من می ترسم اگه همینطور پیش بره دیگه اصلا کاری به بود و نبود ما نداشته باشه .. منظورش از کلمه ترس .. خوبه ..و داره راجع به یه حس مثبت حرف می زنه مهد کودکتو واقعا و قلبا پذیرفتی و باهاش حال می کنی .. منم دیگه راحت شدم ..
28 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

سلام دخترکم خوبی؟ حتما خوبی .حسابی ماچ بازی می کنی .. دو روز پیش دیدم یه صدایی از خودت در میاری .. و چون الفبای فارسی چن تا حرف صدا دار بیشتر نداره .. نتونستم اون صداه رو بنویسم ..چون تو اون حرف نیست .ولی اگه الان که داری اینا رو می خونی مثل ماهی لبهاتو باز و بسته کنی .. و اجازه بدی این کار با صدا انجام بشه ..حتما با اون صدایی که منظور منه شباهتهایی داره .. خلاصه که من فهمیدم که این کار یعنی تو داری می بوسی .. هیجان زده و خوشحال وبا همون لحنی که سوسکه قربون دست و پای بلوری بچه اش می رفت گفتم : واااااااااااااااای خدااااااااااای من چه صدای مسخره ای داره بوس هات .. و خیلی ازشون لذت می بردم خیلی طول نکشید که مجداا بنده به یه کشف جدید ن...
28 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

اوه عزیزم .. ما برنده شدیم ... ما سکه طلا رو بردیم .. از بس که اسم تو قشنگه و مامانت هم قشنگ تعریف می کنه .. به عبارتی شتر در خواب بیند پنبه دانه ولی اگر بفهمم وقتی این شعر رو می خوندی یاد من افتادی خیلی ناراحت می شمااااااااااا ... گفته باشم .. به هر حال از بین دویست و خورده ای رای .. 4 تا رای  هم من و تو بردیم .. جون خودم سیستم ایراد داشته وگرنه ما اول می شدیم ..   بگذریم .. خوشگل خانوم .. اگه بدونی چه مستقلی شدی واسه خودت .. همجین اجتماعی شدی که بنده کیفول می شم .. صبح ها تنها بچه ای هستی که منو بی خیال می شی و می ری هرجا که دلت بخواد .. بچه های کلی از تو گنده تر انگار به ماماناشون سنجاق شدن .. امروز رفتی و تمام ب...
27 ارديبهشت 1390

متنی که برای شرکت در مسابقه فرستادم

خودش اومد . شوخی که ندارم باهات، فکر نمی کردم اینطوری پیداش کنم، فکر نمی کردم اینطوری صاف بیاد و بشینه تو دلم ... همونجایی که واسه تو می طپید ... نه که فکر کنی فقط من این حس رو داشتما ... بابایی هم همین حس رو داشت تو که خواستی به دنیا بیای ... بابایی گفت پارمیدا چطوره؟... منم بدم نیومد .. اما اسمت برام خیلی مهم بود ، تصمیم گرفتم بیشتر برای پیدا کردن یه اسم خوب بگردم،‌ شب و روز شده بود کارم همین ... به معنی اش ، تلفضش ، تعدادش تو خانواده ، تعدادش تو کشور ، اصلیتش و .. دقت می کردم .. حتی تمام اسم ها رو می شکوندم که بفهمم اگه به پست همچین آدمایی خوردیم ، با لفظ ناجوری صدات نکنن ، پنجاه شصت تایی اسم ردیف کرده بودم و ...خلاصه سرمون گرم بود ....
23 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

سومبولی بلیکم .. ارباب خودم بزبز قندی .. ارباب خودم چرا نمی خندی ؟ غر می زنی هزارتا .. درست مثل هزارپا .. نه بابا .. اینطوریا هم نیست .. خلاصه کنم .. مریض شده بودی در حد یه بچه مماغو .. آی جعبه جعبه دستمالی بود که مصرف می کردی .. سرفه هم بود ... الان ولی صدات نمیاد .. من تو اتاق خواب دارم این چیزا رو می نویسم و معلوم نیست تو کجا رفتی داری آتیش می سوزونی ... واااااااااااااااای اومدی ... بیچاره شدم .. الان می خوای این جا رو انگولک کنی .. نه مثل اینکه حواست به لوازم آرایشم جلب شده .. دو روزی پیش مادر شوهر من که اتفاقا مادر بزرگ خودتم هست بودی .. خیلی نامردی .. الان دیدم بلد شدی و داری در رژ های منو هی ور می داری ... تا الان این کار رو نکرده ...
19 ارديبهشت 1390

تغذیه ات مامانی

هلیای من ! دخترم بدون ما خیلی بهت می رسیم .. روزی یه دونه تخم مرغ .. جند قاشق سرلاک .. دو قاشق نشاسته .. مقداری گوشت .. مقداری هویج پخته .. مقداری سیب .. مقداری بسیکوییت ...مقداری برنج که با آب گوشت و هر چیزی که فکرشو بکنی پخته شده ... مقداری نان ... و خیلی چیزای دیگه می ریزیم دور ... چون نمی خوریشون پنیر رو ولی می خوری ...
16 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

  بن لادن رو می شناسی؟ داستانی داشت برای خودش ... دیروز کشتنش ... تو یه خونه تو پاکستان ... بگذریم .. امروز نمی دونم چه طور شده بود چشمه محبتت هی می جوشید و من و بابا رو بوس می کردی .. خیلی کیف داره .. مرسی که ما رو بوس می کنی بزرگ هم شدی بوسمون کن .. نیاز داریم مممممممممممممممممممممممممماااااااااااااااااااا ... این چیزیه که این روزا داری تمرین می کنی
16 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

آبنبات خانوم !    کاش بعدها قدرت خیلی زیادی داشته باشی .. مثلا یه دونه از این چوب جادویی ها داشته باشی .. تکون بدی ... یه سری اتفاقا بیافته ... والا من از بچگی در به در دنبال یکی از این چوب جادویی ها که خونه یا سفره رو جمع می کنه بودم ... هنوز چیزی پیدا نکردم .. اما اگه تو پیدا کردی ... به یاد مادرت یه کاری باهاش بکن .. اسم همه مادر های دنیا رو بذار "‌محدسه " ... لطف کن وقتی داری این متن رو می خونی برای من ملا لغتی نشو ... خودم می دونم چی نوشتم.. حالا نمی دونم با قواعد دستور زبان منطبق هست یا نه ... آخه من خیلی از این "‌قواعد " سر در نمیارم ... درست مثل اکثر "‌قواعد "‌دنیا ... اما منظورم این بوده که ماد...
15 ارديبهشت 1390